ایوب محمودی: با عرض سلام و احترام. لطفا خودتان را معرفی کنید. از سوابق تحصیلی، شغلی و سابقه فعالیت تان در آموزش و پرورش برای خوانندگان ما بفرمایید.
من هم سلام عرض می کنم مهرنوش فربودی هستم کارشناس ارشد مدیریت آموزشی. ۲۵ سال سابقه فعالیت در آموزش و پرورش دارم و ۱۹ سال سابقه مدیریت.
از چه سالی در مدرسه راهنمایی حاج عبدالله خور فعالیت می کنید و در طی این مدت، اگر بخواهیم مقایسه ای با گذشته داشته باشیم چه تحولاتی با حضور شما در این مدرسه رخ داده است؟
از سال تحصیلی ۱۳۸۴-۱۳۸۳ در خدمت عزیزان خور هستم. راستش ترجیح میدهم این سوال را عزیزانی که در طول این مدت حاضر و ناظر براوضاع بوده اند، پاسخ فرمایند. اما اگر بخواهم به اصرار مقایسه ای داشته باشم، فکر میکنم از نظر انضباطی و اخلاقی نه تنها نسبت به قبل، بلکه در کل مجموعه شهر تحول چشم گیری داشته اند. این مطلب را با اجازه، با توجه به نظر همکارانی که قبلا و اکنون در این واحد آموزشی مشغول خدمت هستند و در حال حاضر هم در خدمت بسیاری از دانش آموزان در سطح شهر می باشند، همچنین با توجه به نظر مسئولین بازدید کننده و همینطور بسیاری از اولیاء محترم عرض می نمایم. البته نوع حضور بچه ها در مراسم جمعی هم باعث دلگرمی من هست و یا به طور مثال سال هاست که زنگ مدرسه فقط دو بار در روز نواخته می شود: دو زنگ تفریح. دانش آموزان در ساعت های کلاسی به طور خودکار، بدون زنگ به کلاس می روند. در مراسم صبحگاه حاضر می شوند و برنامه را با یا بدون حضور من یا هر کدام از همکاران اجرا می نمایند. اضافه کنم دیر حاضر شدن اندک شماری از دانش آموزان هم ربطی به صدای زنگ ندارد و به ویژگی های شخصیتی ایشان بر می گردد. می خواهم به شما بگویم که ماجرا این هست ولی من خودم شخصیتم به گونه ای است که انتظار بیشتری دارم. می گویند آدم ها سال به سال حساسیت شان کمتر می گردد و آرام تر و البته محافظه کارتر می شوند. اما من حساس تر می شوم. یعنی توقع من از خودم و مدرسه تحت مسئولیتم بالاتر می رود. البته شاید حتی برای بسیاری از همکارانم هم در مقایسه کلی با سایرین، این حساسیت و دقت، جای سوال و یک رنج اضافه برای خودم باشد، ولی برای من مهم هست. می خواهم این را خدمت شما عرض کنم که در مجموع آن تحول مذکور، از دید بقیه ایجاد شده است، ولی تا ببینیم هدف شما از «مقایسه» چیست؟ می خواهید کارهایی که در مدرسه انجام شده گفته شود یا ببینیم چه قسمت هایی هنوز جای کار دارد؟
از همین بحثی که فرمودید. بحث مقایسه وضعیت مدرسه الان با چهارده سال قبل. یک توضیح مختصر که چطور شد که شما تشریف آوردید خور؟ در آن شرایط چطور پذیرفتید؟
من یک عادتی داشتم که قبل از اینکه به هر مدرسه ای بروم باید آن جا را رصد می کردم. راستش تا آن زمان فکر نمی کردم مدرسه خور به من پیشنهاد شود، تا اینکه آقای مظفری(کارشناس آموزش وقت) به من گفتند که شما باید به خور بروید. اولین بار که سر ایستگاه ایستاده بودم، یکی از کارمندهای بهداشت به من گفتند کجا می روید؟ گفتم: خور. گفتند چه کاره اید؟ معلم آنجا هستید؟ گفتم: بله! گفت: مدرسه دخترانه یا پسرانه؟ گفتم: دخترانه. گفت: خدا به دادتان برسه. یعنی شما حساب کنید مدرسه دخترانه آن زمان وضعش بدتر بود. گفتم: البته مدیر هستم. گفت: دیگر بدتر! این را که شنیدم برآنالیز وضعیت مصمم تر و حساس تر شدم. حدود دو هفته به مدرسه می رفتم اما اصلا نگفتم مدیر مدرسه هستم. و با دقت به کند و کاو وضعیت، امکانات، روابط و رفتارهای موجود از هر نظر پرداختم.
حتی دانش آموزان؟
به هیچکس. فقط معاون من می فهمید و عده ای از همکارانم.
والدین هم نمی دانستند؟
هیچکس نمی دانست. اوایل آنچنان مراجعه ای از سوی والدین نبود که بخواهند مدیر را بشناسند. یک ثبت نامی توسط مدیر قبل انجام شده بود و الان به مدرسه آمده بودند. من فقط رصد می کردم. مثلا می دیدم یک صف جدا دارند و چادر به دست در صف ایستاده اند، دیر به کلاس می روند، مسائل انضباطی خیلی پایین هست. دبیران در همان اولین زنگ تفریح، طوری پا کشان، خسته و رنجور از کلاس بیرون می آیند که انگار آخر وقت هست. روزی دیدم یک دانش آموز، در دفتر را باز کرد (من اصلا پشت میزم نمی نشستم و بر روی یک صندلی جدا می نشستم) نزدیک آمد و با لحنی دور از شأن به معاون گفت: کارت ورود به کلاس بده. به معاونم گفتم کارت ورود به کلاس جریانش چیست؟ گفتند: هرکس دیر می رود ما کارت ورود به کلاس به او می دهیم. به دانش آموز گفتم: برگرد در بزن، اگر من اجازه دادم بیا داخل. سلام کن. اجازه بگیر، اگر اجازه دادم حرف بزن. این کارها را انجام داد و وقتی حرفش را تکرار کرد به او گفتم ما کارت ورود به کلاس نداریم! بفرمایید دبیرتون هر تصمیمی گرفتند ما انجام می دهیم. آن موقع جا خورد که من کی هستم که دارم اینطور صحبت می کنم. فردای آن روز دیگر طاقت نیاوردم و رفتم سر صف، خودم را معرفی کردم، تمام کارت ها را جلوی دانش آموزان پاره کردم، تعهد نامه انضباطی را محکم خواندم. برنامه دادم و گفتم ۷:۱۰ دقیقه در مدرسه و درب کوریدور بسته می شود و هرکس دیر آمد باید برگردد منزل و با والدین با دلیل موجه بیاید. از آن موقع بود که احساس کردم به بچه ها شوک وارد شد و حتی به خانواده ها و البته به اداره هم گفتم در صورت اعتماد کامل، خدمتم را آنجا ادامه خواهم داد. چون قبل از آن سال، تقریبا سالی یک مدیر عوض می شد.
برنامه تان برای تحول در این مدرسه چه بود آن روزهای اول؟
من دیدم کاری که اینجا می خواهد، یک برنامه آنی نیست، بلکه یک برنامه زمان بندی تدریجی تقریبا سه تا پنج ساله و یک کارستان فرهنگی می خواهد. بنابراین در این راستا فعلا نباید به فعالیت های آموزشی آنچنان که در مدارس قبلی انجام می دادم فکر کنم و بیشتر باید به مسائل پرورشی و تقویت مهارت ها بپردازم. و اینطور شد که همزمان به طور مستمر با اولیا، دبیران و بچه ها جلسه های متنوع ترتیب می دادم و به صورت علمی و الگویی بر محور شخصیت قانونمند کار می کردم. خیلی سخت بود. انگار همه مجموعه پذیرفته بودند مشکلات این مدرسه علاج و چاره ندارد و به همین صورت هم باید ادامه پیدا کند. مثلا در مواجهه با مسأله ای که از نظر من و جامعه باید تصحیح می شد، اظهار می داشتند: این که چیزی نیست. سال های قبل بچه ها از زیر پای دبیر مرد صندلی می کشیدند یا ترقه می انداختند در دفتر! تا جایی که به دنبال این مسأله، در بین معلم ها سقط جنین داشتیم. یا اینکه بچه های یک کلاس در مراسم افطاری، تمام دیوار کلاس شان را با نشانه گیری و پرتاب هندوانه و سطل زباله آلوده و تخریب کردند. برای همین مشاوره های تک به تک انجام می دادم. البته هنوز هم لازم باشد در کنار مشاور محترم انجام می دهم. سطوح پرخاشگری تا انفعال را با توجه به طبقات اعتماد بنفس به بچه ها نشان می دادم، علمی با آنها کار می کردم. تا جایی که بچه ها قادر به تشخیص رفتار و جایگاه خود در هر کدام از این سطوح می شدند (خودارزیابی) و این خیلی خوب بود. یک شخصیت خیلی سخت گیر از من در نظر داشتند تا اینکه اولین دورهمی که پیش آمد، احساس کردند نه این سخت گیری ها به خاطر عصبانیت ذاتی نیست بلکه به خاطر خودشان هست. ضمن اینکه خود بچه ها هم این پارادوکس شخصیتی (این جاذبه و دافعه) را می پسندیدند. کم کم به یک جایی رسید که اولیاء به جای مقاومت اظهار رضایت می نمودند. و این همسویی نهایت خوشحالی و انگیزه ادامه کار من بود.
چه مدت طول کشید تا مدرسه از این وضعیت خارج شود؟
تقریبا دو سال. خیلی سخت بود ولی من دوست داشتم.
آیا خود والدین حمایت می کردند از شما؟
بله می پذیرفتند و خیلی جاها هم همراه می شدند. به ندرت پیش می آمد که از این روش ناراضی باشند. این طور شد که دبیران نیز کم کم تغییر نگرش (خواستن، توانستن و ممکن شدن) پیدا کردند. دبیران فرهیخته ای که بدنبال این فرصت بودند با انرژی ادامه داده و دبیرانی هم که این روش تعامل را نمی پسندیدند بتدریج خود را از این مجموعه کنار کشیدند. همین برای من خوب بود. همین امسال یکی از بچه های اداره گفت شما چکار کردید که کسی ادبیات خور قبول نمی کند؟ با خودم می گفتم چقدر این وضعیت خوب هست. از نظر خودم این را یک امتیاز می دانم که مدرسه به حدی رسیده که هر کس با شناخت از توانایی های خود و نیازهای مدرسه، واحد آموزشی را برای خدمت انتخاب کنند. همانگونه که مستحضر هستید، بچه های اینجا، بسیار آسیب پذیرند.
در آن زمان بیشترین مشکلات مدرسه شما چه بود؟
فاکتوری به این مفهوم که یک قاعده، اصول و قانونی برای تعامل جمعی وجود دارد در مجموعه نمی دیدم. حدود و شأن افراد با نقش های مختلف دارای تعرف دقیقی در اذهان نبود. این اصلی ترین مشکلی بود که در بین بچه ها مشاهده می کردم وگرنه ما بهترین دانش آموزان مان از اواسط سال، همان بچه هایی بودند که خیلی پرخاشگر و ماجراجو به نظر می رسیدند. چون با تعارف و مصادیق و مفاهیم رفتار آشنا می شدند و از امتیازهای آن که آرامش در اولویت آنها بود برخوردار بود. و این برای آنها لذت بخش و باعث انگیزه بود. شاید گاهی مجبور شویم خشونت را به عنوان تنبیه (تنبیه به عنوان بیدار کردن بچه ها) به آنها وارد کنیم و زمانی که بچه ها حس کردند این چقدر به نفعشان هست، با شما همراه می شوند. من این را به واقع دیدم. شاید بگویم که بیشترین مشارکت در بخش های مختلف را من در سال های بعد از همین عزیزان می دیدم. مثلا بچه های خور در مقطع راهنمایی آن زمان، بچه هایی نبودند که در رشته های متفاوت شرکت کنند. من گذشته از اشتیاقی که از این بچه ها می دیدم در مشارکت در سر و سامان دادن به مدرسه، مشاهده می کردم چقدر در مسابقه ها شرکت می کنند. شما جایی از ارگان های شهر پیدا نمی کنید که شاهد هنر نمایی این عزیزان نبوده باشند. شاید یکی از دلایل موفقیت ما بعد از آن سختگیری هایی که بچه ها دیدند؛ ابتدا آشنایی با شخصیت متفاوت من در ساعات و فضای غیر رسمی بود و دیگر اینکه یک ذره حس کردند که چقدر قانونمندی به دردشان می خورد و اعتماد اولیا هم در این زمینه جلب شد. مدرسه را که ببینید یادگاری های مفیدی از این عزیزان مشاهده می فرمایید. باغچه هایی که با خلاقیت ساختند. نقاشی های روی دیوار، سنگچین دور باغچه و… به هر حال این اعتماد به حدی رسیده بود که اولیا زنگ می زدند مثلا می گفتند: خانم فربودی سعیده و فاطمه اَنکه اِسِن؟ می گفتم بله بفرمایید، می گفتند: مَه اچدام خونی بی بی شو، دگه وقته اوندم شو اواسیم! و البته فضای بیرون هم به این حد نا امن نبود .مدرسه تبدیل شده بود به خانه دوم مان به تمام معنا.
اثرات نظام توصیفی مخصوصا بر پایه هفتم که به عنوان یک گروه جدیدی وارد مدرسه می شوند و نظام نمره دهی متفاوت، اخلاق رفتاری متفاوت، به نظر شما این معضل را چطور می شود حل کرد؟
بالاخره باید یک تعادلی برقرار کنیم. اگر ما اینجا نظام توصیفی را راه انداختیم پس از نظر اِعمال قانون ما باید با اینها روراست باشیم. من فکر می کنم مدارس ابتدایی، نه فقط خور، حداقل حالا که دستشان در نمره دهی بالا هست، رِنج مشخص کنند. رِنج هم که مشخص می کنند یک رِنج درست و عادلانه. من دانش آموز داشتم که می گوید خانم من درس بخوانم یا نخوانم که فرقی نمی کند چون پارسال به ما گفتند این هفده همان عالی یا خیلی خوب است، تو هم که بیستی همان خیلی خوبی. تقریبا دو ماه طول می کشید تا من این فرهنگ را در ذهن این بچه ها نهادینه کنم که آن نظام توصیفی تمام شده است. در یک کلام بنظر می رسد انگیزه رقابت و تلاش، به دنبال نظام توصیفی بین بچه ها کاهش پیدا کرده است.
دوره راهنمایی یا همان متوسطه اول، دوره بلوغ بچه هاست. این دوره مشکلات و مسائل خاص خودش را دارد. شما چه تدابیری برای این مساله می اندیشید؟
امروز این مشکلات در بین بچه ها بیشتر شده است. عدم واکسینه شدن آنها در برابر رسانه ها و فضای مجازی خطرناک است. من فکر می کنم یکی از مسائلی که می تواند خیلی موثر باشد، دوستی و همدلی خانواده یعنی اعضای خانواده با همدیگر است. به نظر من اگر پدر و مادر آن محبتی را که باید به بچه ها داشته باشند، یعنی هیچ نیاز بیرونی برای این بچه نگذارند، قطعا این بچه هم خیلی از مشکلاتش را به آن ها خواهد گفت. یعنی اگر به تیپ های فرزند پروری نگاه کنیم، می بینیم تیپ قاطع مناسب ترین تیپ هاست. محبت و کنترل به موقع صورت می گیرد. یعنی محبت آنقدر زیاد نیست که یک خانواده لاابالی پدید بیاید. اگر تربیت و پرورش بدین صورت انجام شود، قطعا خیلی از مسائل مرتفع می شود. من شاید مواجه شده باشم با دانش آموزی که مشکل داشته باشد ولی اصلا دلم راضی نمی شود که تمام تقصیر را بیندازم گردن او حتی اگر بدترین خلاف ها را کرده باشد. زمان ما موبایل و ماهواره و این چیزها نبود. واقعا نمی دانیم اگر هم داشتیم چه وضعیتی داشتیم ولی یک چیز را می دانم. اگر این مادر و پدر کمبودی برای این بچه نگذاشته باشند، (نه از نظر مالی که اصلا منظورم این نیست،) از بابتی که بداند مادرش تمام فداکاری هایی که نیاز دارد برایش انجام می دهد؛ تکیه گاه و دلش به خانواده خودش گرم می شود. یکی از معضلاتی که بچه ها خیلی زیاد از من می خواهند در موردش با پدر و مادر ها صحبت کنم این است که این فرزند احساس می کند در خانواده میان او و فرزند پسر تبعیض وجود دارد. شاید به واقع اولیا قلبا و ذهنا هیچ تفاوتی بین فرزندان قائل نیستند اما سوال اینجاست فرزند چه رفتاری از اولیا دیده که فرزند چنین ذهنیتی دارد؟ شاید هم این نوجوان در یک برهه از بلوغ به سر می برد که نیاز به توجه بیشتری دارد. اصلا به فرض هم که فرزند پسر برای اولیا ارزشمند تر باشد، به نظرم جا دارد این سوال را از خودمان بپرسیم: آیا در مورد همین پسران وظایفی را که به گردن داشته ایم ادا نموده ایم؟
آیا احساس نمی کنید که در خور عدم ارتباط عاطفی مناسب بین پدر با دختر یک مشکل اساسی است؟
دخترها طبق نظریه های روانشناسان خیلی به پدر تمایل دارند. یعنی این نیاز روحی دختر است. البته من این را در جلسات آموزش خانواده گفته ام و مثال زده ام تا به حال چند بار ما این بچه را در آغوش خود گرفته ایم و گفته ایم امروز درس هایت را چکار کردی؟ حواست به این قضیه باشد که هر وقت کاری داشتی، هر وقت مشکلی داشتی، در دل خودت نریزی و به من بگویی؟ این خیلی موثر است. نمی دانم این یک رسم است یا سنت که فکر می کنم در خور بیشتر باشد. مثلا مادر می گوید مَه خیلی بِچُم سخت گیری اَکُنم. می گویم چطور؟ می گوید در خانه حتی جلو پدرش روسری می پوشد! اگر بخواهد در خانه روسری بپوشد، بیرون روسری بپوشد، پس کی احساس آزادی کند؟ زیبایی یکی از گرایش هایی است که خداوند در وجود و فطرت آدمی زاد قرار داده است. مگر می شود خدا یک موهبتی را قرار بدهد و نیازش نباشد؟ من می گویم حالا اشکال ندارد روسری نپوشد پدر جز محارم است. شاید همین شیوه باعث می شود جایی دور از چشم اولیا پیدا کند خودش را مرتب کند و بخاطر آن کمبودی که دارد خودش هم نمی فهمد دلیلش چیست. موهایش را بیرون کند و دوست داشته باشد آرایش کند آن هم با استرس. این احساس، بچه ها را مریض می کند.
یک مشکل دیگر ناهماهنگی بین پدر و مادرهاست. یا مادر سعی می کند روی مشکلات فرزندانش سرپوش بگذارد یا هم از روشی استفاده کند که پدر در جریان نیست. این مساله چقدر به تربیت بچه ها ضربه می زند؟
ما هر چه می خوریم از همین است و بچه هایمان هم شاهد این ناهمسویی هستند. چون در واقع یک محل توجیه برای خودشان پیدا می کنند و دچار دوگانگی و تضاد می شود و به آن عادت می کند. چه بسا ما دیده ایم بچه هایی که یک مشکل دارند وقتی که با آنها حرف می زنیم، سوالی از او می پرسیم و می بینیم به هر بهانه ای چنگ میزند تا خود را توجیه کند. در ذهنم استنتاج می کنم و یادداشت بر می دارم. می بینم این بچه چقدر مشکل دارد و مشکل او فقط و فقط در اثر این بوده که اصلا ازدواج این پدر و مادر با هم اشتباه بوده است! اختلاف، خشونت، حتی اعتیاد، تمایل به خودنمایی، سرپوش گذاشتن بر روی مسائل، سانسور و میک آپ هم است. یعنی این سانسور می کند و خودش را طور دیگری نشان می دهد. خود بلوغ مشکل ندارد. امروزه عوارض بلوغ در سن راهنمایی نسبت به سال های گذشته زیادتر شده و من فکر می کنم بهترین راه حل، فقط خانواده ها هستند و همدلی خانواده ها. اگر پدر و مادرها مشکلاتی داشته باشند، حق ندارند جلو فرزندانشان این مشکل را بروز دهند. چون آنها در برابر فرزندان شان مسئول هستند. این تمرکز را بگذارند و به بچه آموزش بدهند. عدم پرخاشگری را به آنها آموزش بدهند. تلاش شود بین اعضای خانواده همدلی و صمیمیت باشد. برای صرف غذا سفره پهن کنند. سفره کانون گرم خانواده را خیلی گرم تر می کند. مادر غذا بپزد حتی یک غذای ساده بپزد و پدر و مادرها همراه با بچه ها دور هم جمع شوند. دلم می خواهد امروز ما و آینده ما یک خانواده این چنینی باشد که وقتی فرزندمان دیر کمی دیر به خانه رسید نترسیم. دلمان نلرزد که مثلا الان فرزند من می رود بیرون با این دختر خانم، کجا دارد می رود؟ وقتی دختر با پدر و مادرش صمیمی باشد هیچ چیزی برای پنهان کردن از او ندارد. در اینجا از زوج های عزیز تمنا دارم. قبل از تصمیم به بچه دار شدن حد اقل شش کتاب همراه با کارگاه مفید در رابطه با هدف از بچه دار شدن، تربیت صحیح، انسانیت، جامعه ی امن برای فرزندان و… را با تمام وجود مطالعه نمایند.
یکی از مسائل خاص جامعه خور، ازدواج زودهنگام دانش آموزان دختر در سنین راهنمایی است. نظرتان در این مورد چیست؟
بله متاسفانه یکی از مشکلات در بین دختران دوره راهنمایی ازدواج زود هنگام است. من یک زمانی مهارت و سبک زندگی را تدریس می کردم. گفتم استرس را تعریف کنید. یکی دوتا از بچه ها نوشته بودند، استرس یعنی اینکه من نگران ازدواجم باشم! بعد وقتی از آنها سوال می کنم، می گویند من حتی اگر خواستگاری را دوست نداشته باشم، باید جواب بدهم ممکن است بعدها ازدواج نکنم و فشار اجتماعی و روانی روی من زیاد باشد و ما می دانیم آن فشار چیست. یا از ناحیه در و همسایه هست بر روی پدر و مادر، یا از ناحیه خود پدر و مادر. من دانش آموز داشتم که مراجعه کرده و نزدیک عقدش بوده به من گفته خانم فربودی اگر من یک وقت ازدواج نکنم، بعدا هم ازدواج نکنم مادرم نمی اندازد گردن من؟ من با بعضی مادر ها صحبت کردم و آنها هم استقبال کردند و گفتند نه اشکالی ندارد ازدواج نکنند. ولی مورد هم داشتیم تصمیم گرفته به هر دلیل ازدواج کرده اما جدا شده. دانش آموزی که شاید ارتباط آنچنانی هم با من نداشته ولی طوری بود که انگار به جانش رسیده بود و آمد به من گفت خانم فربودی من امروز عصر عقدم هست ولی او را نمی خواهم! مادرش را خواستم و صحبت کردیم. ایشان گفتند: خیلی هم با هم خَشِن، هیچ مشکلی شونی. دُش هم باهم اَدَر بُسِن! خلاصه عقد کردند و تقریبا شش ماهی با هم بودند و جدا شدند. قطعا اگر قرار باشد حرف مردم تاثیر داشته باشد، سرنوشت او با همین حرف مردم خرابتر می شود. برای همین فکر می کنم یکی از دلایل کاهش انگیزه تحصیل در خور همین ازدواج زودهنگام باشد.
آماری دارید از تعداد دختران خوری که در دوره راهنمایی ازدواج می کنند؟
بله به حدی که من دو سال قبل اعلام کردم که من دیگر دانش آموز عقدی راه نمی دهم مدرسه و از جهتی هم دلم نمی آمد حالا که عقد کرده، تحصیل هم نداشته باشد. در حال حاضر تعدادی از دانش آموزان معدل بالا که دو سال قبل ازدواج کردند، الان بچه دارند. بعضی مواقع، بعضی از دانش آموزانم را می بینم دو تا سه تا بچه دارند. بعد می بینم اوایل که ازدواج کرده بودند خیلی خوشحال و سرزنده بودند اما الان می بینم نه. یک حالت شکستگی در چهره شان هست. مگر این ها چند سالشان است؟ اتفاقا یک مدت می گفتند که چرا خانم فربودی نمی گذارد بچه ها ازدواج کنند. البته من فکر کردم که از ناحیه غیر بود. بقیه می گویند اگر یک پنجم از این تلاشی که اینجا در خور می شود، برای بچه هایی بود در سطح دیگر (مثلا غیر از این منطقه) که دغدغه خانواده ها این نبود، شاید ما تاثیر بیشتری می دیدیم. خب معلوم است که ازدواج زود هنگام بدون آگاهی منجر به جدایی می شود. به حدی که زندگی خود پدر و مادر هم به خاطر جدایی دخترشان و احساس فشار از ناحیه قوم و خویش و به طور کلی جامعه، به مشاجره و خطر می افتد. مگر اینها چقدر عقل دارند؟! البته غیرتی که آن موقع بین پسرانمان بود، کم شده است. اگر آن موقع ها یکی از خیابان رد می شد و می دید که خواهرش، دختر خاله اش، دختر عمه اش یا دختر همسایه اش در خیابان بود، سر که بالا نمی کرد شاید مواظب او هم بود! ولی الان متاسفانه اینگونه نیست.
یک خاطره خوب و یک خاطره بد در این مدت چهارده سالی که اینجا بوده اید!
الان شاگردانم را می بینم که با بچه هایشان می آیند مدرسه و من خیلی خوشحال می شوم. یکی از بچه ها دست پسرش را گرفته بود آمد مدرسه از آن بچه های شیطون مدرسه من بود آن زمان! در آن زمان کمتر کسی این مشکلات را در مدرسه به وجود می آورد. بعد دست پسرش را گرفت و گفت ننه، اِ خانم فربودی مدیر مَه اِسی، از اَمی پله ها شَزَتم تا زیر! و این تیکه اش را با اشک ادامه داد: ولی مَه دگه بعد از اَمی مدیری چنه اِم اُمنِبینا (پسرشان کمتر از دو سال سن داشت و شاید اصلا نمی فهید مادرش چه می گوید انگار می خواست بگوید تا بقیه بشنوند). یعنی اینکه بچه ها تنبیه شان را می پذیرفتند.
و سخن پایانی تان؟
کار فرهنگی سخت است. به موقع به مدرسه آمدن و رفتن که راحت است. پشت میز نشستن هیچ کاری ندارد. ولی اینکه یک نفر از این دانش آموزان را مثل عضو خانواده خودت بدانی و بگویی که این پنج دقیقه ای که دیر آمدی دلیلش چه بوده که آسیب شناسی کنید مهم است. بپرسی کجا بوده ای که دیر آمده ای؟ صبحانه می خوردی؟ مریض بودی؟ زمان سنجی بلد نیستی؟ کسی مزاحمت شده؟ وقتی برای همین پنج دقیقه یک ساعت و نیم وقت می گذارید؛ یعنی برایتان مهم است. این دید را که فربودی یا محمودی یا هرکس دیگری، که مدیر مدرسه هست و در مقابل ما هستند را کنار بگذاریم. یعنی اولیا بگویند این اگر دارد این کار را می کند، تعهد او هست. دلسوزی او هست. مثل من عضو خانواده اش هست. این دید را داشته باشد. من در آن اوایل که آمده بودم یک وقت هایی مجبور بودم که تنبیه کنم، همان تنبیه را که می کردم می رفتم در دفتر دستم را می گرفتم و به همکارانم می گفتم بزنید تا آن درد را حس کنم و بفهمم که برای چه دارم می زنم. یعنی تا این حد برایم مهم است. من سختگیر نیستم، سخت خواه هستم و چون قیمت می گذارم ارزشش را می دانم و خیلی راضی هستم. آدم ضربه زیاد می بیند. فردی که سعی می کند به نحو احسن و تا آنجایی که در توانش است کارش را انجام دهد، خیلی سختی بیشتری دارد. مخصوصا در این جامعه که تقلب، دغل، خودنمایی، گزارش و… حرف اول را می زند تا کار. ولی من از سختی هایی که کشیده ام ناراضی نیستم. ان شالله که نتیجه بهتری در پی داشته باشد و تشکر می کنم از اولیایی که همراه و همگام بودند. ما قرار است تکمیلی کار آنها باشیم نه آنها تکمیلی کار ما باشند. ما قرار است کار تربیتی خانواده ها را تکمیل کنیم. از شما هم تشکر می کنم که کار فرهنگی دارید. و تشکر ویژه از همکارانی که با صبر و تحمل با ما هم قدم شدند. همچنین سپاسگزارم از خیرین محترم بزرگان و عزیزان انجمن و قدرددانی می کنم از نهادهای فرهنگی فعال در خور. با ارزوی موفقیت برای تک تک عزیزان. همچنین اهالی روزنامه خورشید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این گفتگو پیشتر در شماره دهم نشریه خورشید لارستان منتشر شده است.
احسنت بر شما همکار قدیمی
احسنت همکار گرامی قدیمی