🗓️ دوشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۳
◾ سعید اسماعیلی: یادم هست دوران مدرسه (یادش بخیر) صبحِ گاه، هوای وحشتناک سرد بدون وسیله و تنها با پای پیاده میرفتیم مدرسه. تازه اگر باران هم میآمد و پایمان تا نصف توی آب بود؛ باز هم میرفتیم مدرسه. آنهم سرمای آن سالها. آنهم باران آن روزها. آب هم از آب تکان نمیخورد. نه مدرسه تعطیل میشد نه بحث تراز و ناترازی انرژی بود. دیگر اگر خیلی خوششانس بودیم زود میرسیدیم مدرسه تا شامل مجازاتهای دیر رسیدن به مدرسه نشویم!
▪️یعنی آرزو داشتیم یک روز به خاطر همین سرما و بارندگی مدرسه تعطیل میشد. که نمیشد. و اگر خیلی اوضاع خطرناک بود و تعطیل میشد، انگار جام جهانی را بُرده بودیم! ولی الان بچهها در هوای مطبوع و بهاری با سرویس و تاکسی آنهم از نوع ۴۰۵ یا پارس میآیند دنبالشان و توی کلاس و مدرسه هم زیر بخاری گازی و کولر سانترال مینشینند و هر روز هم به بهانه ناترازی انرژی و برودت هوا و… تعطیل هستند!
▪️همه چیز عجیب شده است. واقعا یادم نمیآید هیچوقت زمستان برق نداشته باشیم. اما حالا تابستان برق نداریم و زمستان نه برق داریم و نه گاز. باور کنید اینها را جدی میگویم که من تا حالا معنی تراز و ناترازی را نمیدانستم! اما این روزها از بس تکرار شده دارم میفهمم یعنی چه! مثل خیلی واژههای دیگر که ما مردم عادی با آنها عجین شدهایم. مثل گرانی، تحریم، دلار چندهزار تومانی، درهم ۲۵ هزاری، طلای چندین میلیونی، مذاکره و کالابرگ، سهمیه سوخت و… چیزهایی که در حالت عادی به من آدم عادی نباید ربط داشته باشد اما انگار دارد. ما با این واژههای نتراشیده و قلمبه سلمبه بزرگ شدهایم و عمرمان به سرآمد و آرزوهایمان روز به روز کمرنگ و کمرنگتر شد! انگار عمر ما دهه شصتیها از روز اول دچار ناترازی انرژی بوده است!