۲ آذر ۱۴۰۰
✍? محمدجعفر رزاقیان: حدود یک هفتهای میشود که با خبر شدهام جاسم تصادف کرده و دچار خونریزی مغزی شده است. اگر چه از نزدیکان شنیدهام که خطر رفع شده، اما در تمام این روزها هر وقت به او فکر میکنم بغض میکنم و اشک میریزم. به پاس همه خوبیهای بیدریغی که ایشان به من داشته بر خود وظیفه دانستم تا یادداشتی در تجلیل او بنویسم و از همه دوستان در خور و لار التماس دعا برای او داشته باشم.
▪️حدود پنج سال پیش رفت و آمد زیادی با او داشتم. هر هفته به خانه او میرفتم و بیشتر روزها با او در تماس بودم. یکی از همین روزها در حالیکه خیلی ناراحت بودم به خانهاش رفتم و بیمقدمه شروع به صحبت کردم. از اتفاق بدی که آن روز برایم افتاده بود صحبت کردم. برایش تعریف کردم که چطور با مادر پیرم برای یک کار ساده بانکی به یکی از بانکها رفتم و چطور من را اذیت کردهاند و من چطور با آنها رو به رو شدم و چطور از خجالت آنها در آمدم و چطور…
▪️خیلی عصبانی بودم و یادم میآید این اتفاق را در بیست دقیقه برای او تعریف کردم. صحبتهایم که تمام شد جاسم چند لحظه سکوت کرد و بعد بدون هیچ مقدمهای گفت:
چند سال پیش دختر خواهرم دچار سوختگی شد. او را به بیمارستان سوختگی شیراز منتقل کردند و چند هفته آنجا بستری بود. در این مدت من هم آنجا بودم. از قضا سرویسهای بهداشتی این بیمارستان به شکل آزاردهندهای کثیف بود. من چند هفته آنجا بودم و همیشه از وضعیت این دستشویی اذیت میشدم. متاسفانه در اثر شدت جراحت خواهر زادهام فوت شد و ما به خور برگشتیم. اما وضعیت آن بیمارستان در ذهن من باقی ماند. تا چند ماه بعد که مسیرم به شیراز افتاد. همچنان یادم بود که آن بیمارستان چه شرایطی داشت. برای همین وقتی کارهایم در شیراز تمام شد ، رفتم مقداری مایع شستشو و ضدعفونی گرفتم و به سمت آن بیمارستان رفتم. گفتم اگر اجازه بدهید میخواهم دستشوییهای این بیمارستان را تمیز کنم. پرسنل بیمارستان تعجب کردند. من به آنها توضیح دادم که نذری داشتهام و نیت کردهام که این کار را انجام بدهم و بعد از هماهنگی که انجام شد به سمت دستشوییهای آن بیمارستان رفتم و چند ساعت برای تمیز کردن آنجا وقت گذاشتم. تا اینکه رئیس بیمارستان آمد و بعد از اینکه از من تشکر کرد با حالت شرمندگی از من عذرخواهی کرد و گفت در نظافت اینجا باید دقت بیشتری انجام شود.
▪️جاسم این خاطره را که تعریف کرد، در سکوتی طولانی به او نگاه میکردم. دیدم چه فاصله زیادی میان من و اوست. و این فاصله من را بُهت زده کرده بود. آن سالها تفاوت بزرگ من و جاسم در همین بود که او میخواست با عشق دنیا را تغییر بدهد و من میخواستم با زور هر چیزی را سر جای خودش بگذارم. او هر روز روشنتر و عاشقتر میشد و من روز به روز خسته و درمانده و آشفته از تمام جنگهایی که با خودم و تمام دنیا داشتم. من در آن سالها به جاسم پناه بردم. و او شیوه دیگری از زندگی کردن را به من یاد داد. اولین چیزی که سعی میکرد به من یاد بدهد دوست داشتن و احترام به خود بود و بعد از آن عشق و ایثار به تمام جهان پیرامونم. حتی به آنهایی که دوستشان نداشتم. جاسم در یک سلوک عجیب و طولانی به جوهر عشق رسیده و این عشق را به پستو و انزوا نبرده است. او عاشق بخشاینده است. همه آدمهای پیرامون او در شعاعِ عشق او قرار میگرفتند. از پیرمردها و پیرزنهای همسایه تا هر کسی که به کمک مالی یا معنوی او نیاز داشته است. خدا را گواه میگیرم به آنچه دیدم. من بسیار دیدهام که او هرگز در برابر هیچ دردی بیتفاوت نمیماند. هر کسی به مشکلی بر میخورد یا به کمکی نیاز داشت و از جاسم کمک میخواست او حاضر بود. بیمنت، بیچشم داشت. حالا این کمک، تعمیر پنکه در خانه یک پیرزن باشد یا قطع مصرف مواد مخدر یک شهروند خوری یا لاری.
▪️برای جاسم دعا کنیم. اگرچه با خبر شدهام که خطر رفع شده است. اما دعا کنید جاسم به سلامت کامل برگردد. متاسفانه باید بگوییم در جهانی زندگی می کنیم که جاسمهای زیادی ندارد. همه ما به جاسم نیاز داریم. به لبخندهای بیوقفه او. به آغوش پر از عشقی که شانههای هر انسان خستهای را به سوی خود میکشد. به وجود، همت و غیرت عجیبی که برای همه دارد. نه خور، نه لار، نه لارستان. این جهان به جاسم نیاز دارد.