موسی پور پلاش: هر سال ماه مهر که نزدیک می شود، همچون کودکی که از عطالت خسته شده و برای مدرسه بی تابی می کند، شتابان به گنجه سر می زنم تا بلکه گنجی دیگر از دیوان خواجه، نصیب درویش گردد. امّا بیست مهر که روز حافظ نام نهاده اند و کاش بیستم هر ماه می بود، روزی است که درمی یابم که باید بیشتر دریابم. لقب ها را که داده اند، تمجیدها هم شده و والاتر اینکه شرح ها نوشته اند، مفتخریم که زرین کوب مان رندی را تفسیر نموده و تفسیرشناسی کرده، خرمشاهی، عمرش را به پای خواجه صرف نموده و نیز هنوز. از مقاله و سخنرانی و نرم افزار گرفته تا مباحث و جلسات دوستانه که گاه اگر به جدال نکشیده به جدل انجامیده است.
سروش که مولوی شناسی را به حد اعلایش رسانده بود، حافظ پژوهی را آغاز نموده، به حافظ شناسی رسید. دیگران و دیگران حتی امثال بنده که با فهم کوتاه و دیده ضعیف آن قدر می خوانیم که تصوّر می کنیم، فهمیده ایم! بعد که حاصل تحقیقی از بزرگی می خوانیم در می یابیم که تند رفته ایم. چشم بسته رفته ایم. یا شاید نرفته ایم. خوب است این که اگر حافظ شناس نباشیم لااقل چند قرن ارتباط مان حفظ شده و می شود، رابطه ای که ناگسستنی است.
دیوان خواجه هرگز بر طاقچه ها خاک نخورده و نمی خورد و به قول بهاء الدین خرمشاهی: این تلاش ما نبوده که حافظ مانده است، بلکه حافظ، خود مقبول خاص و عام بوده و هست، آن قدر که دست به قلم ها، ناچار شده و می شوند، دست بر قلم برده و شرح و تفسیر بنویسند. نکته اینجاست؛ چرا مقبول افتاده؟!
درست است که ایرانی اهل ادب بوده و هست، حتّی آنانی که کمتر به شعر دل بسته اند، فردوسی و مولانا، خیام و سعدی و خواجو را می شناسند. ما ایرانی ها ولو اینکه چهار پشت قبل از خود را به اسم ندانیم بزرگان علم و ادب را می شناسیم. امّا آیا حافظ تافته ی جدا بافته بود؟
قدری وارد جزئیات می شویم و اما مثالی از اشعار نمی آوریم که زیره به کرمان بردن است. حافظ از نظر زیبایی غزل، یکه تاز نیست گر چه شور و نشاطش، شورانگیز است اما شیرینی غزل سعدی بیشتر از اوست. بگذریم از این که تا چه حد، حافظ مدیون سعدی بوده؟ از چه شاعرانی الهام گرفته؟ و چند غزلش به استقبال رفته از غزلیات سعدی است که این افتخاری ست برای هر دو. اگر به طنز بنگریم که سعدی و عبید زاکانی هم هر یک به نوع طنّاز بوده اند و موفق، اگر سخن از طرب باشد (و نصیحت به این که غم خوردن در دنیا نارواست) که باز خیّام حرفش را زده بود، غزل عرفانی هم که تخصّص مولانا بود. عارفانه هایی که شعف عاشقانه و ناله مستانه را چنان در هم آمیخت که هر سه دفتر به غنا رسیدند.
جامه ی آغشته به ریای زاهد نیز چندین بار توسط سعدی و گاه شاعران دیگر، رسوا شده، پس حافظ چه گفت؟
با خود فکر کرده ایم که خواجه شیراز، چرا اینقدر به ذهن مان نزدیک است؟ آنقدر که وقتی می گویند روزی به نامش هست، انگار یک پای قضیه می لنگد. آخر لسان الغیب که هر روز با ماست چرا یک روز در سال؟ راستی لسان الغیب، واژه ای که با علم اثبات نمی شود (انکار هم نمی شود) تا حالا ناامید شده ایم از جوابش؟ چرا؟ یادم هست می گفتند: غزل را کامل بخوان، ممکن است جوابت در بیت آخر یا حتی مصراع آخر باشد. چرا اینقدر اعتماد داریم؟
محقق ارزشمند، جناب خرمشاهی اثبات نموده که حافظ در غزل سرایی، تحولی ژرف پدید آورده است و آن استقلال معنایی ابیات است تا پیش از خواجه شیراز، تمام ابیات یک عزل وحدت معنایی داشت (به جز استثنا). در نتیجه در یک غزل حافظ، تک بیت های مستقل با مضمونی جداگانه امّا وزن و قافیه واحد می توان یافت که این یک انقلاب در غزل است. امّا همه این ها برای سؤال ما، کافی نیست. صدها مضمون هستند که شاعران در جلو چشم ما قرار داده اند و البته که لذّت برده ایم، امّا لسان الغیب ما نشده اند. اینجاست که هر ایرانی یا هر حافظ دوستی برای خود دلیلی دارد و این خود شگفت انگیز است که دلایل بسیار مختلف اند. به عنوان مثال: دلیل بنده برای مقبول افتادن کلمات طعنه آمیز در اشعار حافظ این است که مردم ادب دوست ایران با طنز و طعنه در شعر آشنا بودند و دیگر یک غزل طنز آمیز واضح و ظاهر، لطف زیادی نمی داشت. حافظ طنز کم رنگی وارد غزل نمود که تفکر بیشتری می طلبید. یا درباب رندی (اقتباس از نظریات زرین کوب، خرمشاهی و رحیمی نژاد خودمان) زندی که حافظ از آن دم می زند اوباش نیست، گر چه سرخوش است و دنیایی، امّا منکر آخرت هم نیست، بلکه امیدوار است به بخشش. بی ریاست. با این اوصاف کدام ایرانی مسلمان است که شخصیّت رندی حافظ را نپسندد. از بحث دور نشویم، لسان الغیب گذشته از تغییر در ساختار معنایی غزل، زندگی را وارد شعر کرد. مداح نبود (به جز انگشت شمار که شاعر به اصرار حکومتی یان ناگزیر به محفلی می رود). اهل هزل و هجو نبود و خلاصه، اخلاق مَدار بود که اگر فقط شاعر می بود جای دیوانش به کتابخانه و کلاس درس محدود می شد. اینجاست که تفاوت احساس می شود وقتی که قاری یا حافظ قرآن، خواجه شیراز را از خود می داند، یک ادیب خویش را پیرو حافظ می پندارد، عاشقان عاشق حافظ می شوند، سوخته دلان، غزل های حافظ را برای دل سوخته خود می خوانند، قَدَری به پیروی از خواجه به آلام دنیا سرخوش و قانع می شود. عوام نور امید را می بینند و به سوی آمال می روند. و اینگونه می شود که دیوان حافظ هرگز بر طاقچه ها خاک نمی خورد.